عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

درس و مشقم تموم نمیشه...

گل پسرم ، تازگیها یاد گرفتی که باید هر روز مشق بنویسی و کتاب بخونی اونهم به روش باستانی. کتابها رو از روی شکلش میخونی و مشقهاتم به روش میخی رو دیوار مینویسی وقتی هم بهت میگم عرشیا چی مینویسی هر جایی رو یه جور معنی میکنی زیر اوپن باباجون زیر آیفون توپ بازی کنج اوپن مامانی روی یخچال گل گل گل . هر کدوم جای مشخصی داره و سعی میکنی هرگز از درس و مشقت عقب نمیمونی . دیروز غروب هم که من و بابایی مشغول نصب طبقه برای اتاقت بودیم از فرصت استفاده کردی و کلی مشق و نقاشی کشیدی اونهم روی دیوار طوری که کل دیوار اوپن خط خطی بود که مامان مجبور شده با ابرو مایع ظرفشویی تموم دیوارو بشوره وقتی هم که دیدی مشقهات پاک شده رفتی سراغ لوازم آرایشی اول صورتت رو نقاشی کر...
23 شهريور 1391

همدم مامان

پسر عزیزم  این روزها که از سفر برگشتیم احساس میکنم که تنها همدمم تو هستی اگه تو نباشی نمیدونم روزهام چه جوری میگذره . تو باعث میشی که احساس تنهایی نکنم هم با کارهاو حرفهات هم با شیطونیهات . مامان قربونت برم مونس روزهای تنهاییم شدی. فرشتهء من توی این مدت که نتونستم درست  و حسابی به وبلاگت سر بزنم احساسا گناه میکنم ولی هر آنچه که از اون روزها یادم میادو برات مینویسم که بهترین روز تولد باباجون ٥مرداد بود اون روز من و تو باهم رفتیم خرید من بهت میگفتم عرشیا تندتر وقتت نداریم تو هم تند تند میدویدی انگار میفهمیدی باید زود خرید کنیم و برگردیم خونه بالاخره یه کادوی کوچیک یه کیک فسقلی خریدیم و برگشتیم خونه هیچ وقت یادم نمیره تو خونه بدو بدو ...
21 شهريور 1391

سلام عشق مامان

عزیز دلم سلام ، گل پسر میدونم وقت یکه این تاریخ از پست رو ببینی میگی پس توی این روزهایی که گذشت کجا بودی مامام که برام هیچ خاطره ای ثبت نکردی، مادر جون من هم شرمنده ام چون هم لپ تاپ خراب شده بود هم تو بزرگتر شدی و به من فرصت وبلاگ نویسی نمیدی و همش میخوای خودت با کامپیوتر بازی کنی. منهم که فقط باید حواسم به تو و شیطونیهات باشه . خلاصه مادر جون برات بگم که الان که این حرفهارو مینویسم اردبیل هستیم و تو با عمه سولی رفتی بیرون . قبل از اینجا هم رفتیم لاهیجان  و اونجا کلی بازی و شادی کردی و حالا هم که اومدیم اردبیل شیطونتر هم شدی . کلی کارها و حرفهای تازه توی سفر یاد گرفتی و من خیلی خوشحالم که گل پسرم اینقدر باهوش و نازنینه الهی دورت بگردم ک...
11 شهريور 1391
1